پنجشنبه، آبان ۱۹

حالا یه مدت با هم باشیم  ، بعد یه بهانه ایی جور میکنم بی خیال هم میشیم . تو فکرشو نکن ، خودم می دونم چی کار کنم ....
.
.
.
پ.ن : حالا اگه من شوهر می خواستم قحطی شوهر میومد  ،  هیش کی نگامم نمی کرد ! باید می شستم گوشه خونه از بی شوهری می مردم ولی  حالا که من مریضم ! و سادیسم دارم ، و خودمم نمی دونم چی می خوام و اصولا هیچی نمی خوام ، مردم ول  نمی کنن ! بساطیه هااااااااااااا ..........

یکشنبه، آبان ۱۵

باشه تسلیم ! هر چی تو بگی . فقط یه زره کمتر اذیتم کن . همه چیو داری میگیری هیچیم ندادی . یعنی قشنگ دارم به گه خوردن می افتم ........
.



یادت نیامد فکر کنم ! عوض ان بار اخر و روبرگرداندن من بر طبق عادت بود شاید . هه ! .حالا انگار یادت بوده که لجبازی کنی ! ............می بافم به هم !  بر که نمی خورد به هیچ جا . اصلا بر هم بخورد ...کی به کیه ؟

شنبه، آبان ۱۴

یک ... دو ... سه ... سه بار .... چهار بار ... یکی بار هم در تابستان ... 6بار ... 6 بار!  .... سر جمع شاید 6 بار بیشتر ندیده بودمت . ان هم از دور . از همان دیدن و خوش امدن های دورادور که اصلا نمی دانی طرف تو را دیده ، میشناسد ، یادش مانده باشد  ....  دیدن را که می دانم دیدی . همان بار سوم بود شاید که من ته ان گودالِ عمیقی را نگاه می کردم که بعدها اسانسور شد . نگاه کردنم که تمام شد برگشتم و دیدم پشت سرم ایستاده ایی و نگاه می کنی .... خیلی رویا طور می شود اگر فکر کنیم ان ایستادن و نگاه کردن عمدی بود و سراغاز اتفاقی داستانی !!!  .....اما خب یادم ماندی دیگر . جالا اسمش را هر چه میشود گزاشت  و در رسته ی هر نوع قصه و اتفاقی که می شود دسته بندی اش کرد .............
.........
.......
.....
...
..
.
امشب دیدم که رفتی . یعنی نوشته بودی که رفتی . فکرش را می کردم که نمانی  . .... ان 6 ، 7 نمی شود دیگر ...

.........
.......
.....
...
..
.
اگر بپرسی جوابت را چه بدهم ؟ هنوز هم نمی دانم اصلا دیدی ؟ می شناسی ؟ یادت میاید ؟ .....بگویم برای چه این کار را کرده ام ؟ بگویم اشتباهی بوده ؟ بگویم دستم خورد ؟ مگر میشود ؟  مگر می شود حواسم نباشد ؟ مگر میشود اشتباهی دستم خورده باشد ؟  ولی انگار شد . هیچ کس باورش نمیشود . خودم هم ... راستش انقدر همیشه مغرور بوده ام و شروع کننده ی هیچ رابطه ایی نبودم که حالا سختم است سر یک اشتباه و حواس پرتی قضیه چیزی از اب در بیاید که همیشه دوست نداشتم ! ترس است بیشتر . همیشه ترس بوده ترس ازخواسته نشدن . رد شدن . اعتماد بنفس کم شاید . یا شرم ، خجالت .... مهم نیست این ها . می ترسم از وقتی که ببینی . کاش به روی خودت نیاوری بگذری. یعنی نشناسی . یادت نیاید .... یادت نیاید ؟ نه !  دلم می خواهد یادت باشد . دیده باشی . بشناسی .....  نمی دانم .
.
مهم نیست چه می شود .  لندن خوش بگذرد !!!!