چهارشنبه، مهر ۷

من همیشه عاشق استاد ها و معلم هایم می شوم  . انقدر زیاد که نمی شود نگاهشان نکرد ... حتی دزدکی ...
 این استاد جدید حتی اخم هایش هم شیرین است . خنده های گه گاهی . با ان قد دیلاق و لاغری زیادش و موهایی که کم کم سفید میشود ...
امروز که  ما سرمان به کارمان بود  و او می بایست صبور می بود تا تمام شدن طراحی های ما ، جدا دلم می خواست چند دقیقه ایی نگاهش کنم که بفهمم  مثلا قرار است در 10 دقیقه چطور خودش را سرگرم کند ، کجا را نگاه می کند ، چطور نفس می کشد  ، در و دیوار را نگاه می کند یا نه که اگر نگاه می کند کدام در را و کدام دیوار را .خیره می شود یا نه ؟ می خندد اصلا ؟
...
..
.
پ . ن : خدا پدرو مادر فیس بوک رو بیامرزه  دی :


یکشنبه، شهریور ۲۸

دوباره دانشگاه ...
علم و صنعت خراب شده با اون حراستش که شبیه عفونته ! با اون روانیایی که توش مثل تانک رژه میرن...
..............................................................................
دلم میخواد یه دنیا دیگه فحش بدم تا بعدش که یه ذره خالی شدم بگم : هیییییییییی یه ذره هم دلم تنگ شده بوداااااااااااااا....

سه‌شنبه، شهریور ۱۶

دلم یه ادم خوبو می خواد که با حوصله و مهربون بشینه جلو چشمم و دو سه ساعت درست و حسابی باهام حرف بزنه که دختر تو هنوز پیر نشدی و کلی وقت داری  ...
منم یه دل خوش داشته باشم و همه ی حرفاشو باور کنم و بشینم برای ثانیه ثانیه اینده ایی که میگه مونده ، نقشه بچینم ...



مرسی برای انتظارت ، ولی من از اولش هم نگاه کردن را بلد نبودم ...

دوشنبه، شهریور ۱۵

صفر

تا حالا نشده بود که از انجام دادن یه کار درست پشیمون بشم . حتی اون موقع ها که بچه بودم و معلممون می داد امتحان دیکته ی بچه ها رو صحیح کنم.دوستام  مدام می خواستن غلط هاشونو براشون درست کنم و بهشون بیست بدم  که گوش نکردم . نمره  واقعی شونودستشون  دادم. که  قهر کردن و هیچ وقت آشتی نکردن و من تنها شدم و تنها موندم ....
یه وقتایی دلم می خواد دوستای اون موقع رو پیدا کنم و براشون توضیح بدم که به خدا مجبور بودم . نمیشد خیانت کرد و ... نمی دونم اگه بهشون بگم می فهمن حرفمو ؟ الان باهام آشتی می کنن ؟
یه وقتایی به این فکر می کنم که اونام حق داشتن . کتک نخوردن اونا از دست مامان و باباهاشون می ارزید به خیانتکار شدن من . ولی من بچه تر از اون حرفا بودم که بخوام این چیزا رو بفهمم ...
الان ولی پشیمونم  . ..
کاش می دونستم چه مرگمه !...



یکشنبه، شهریور ۱۴

دیشب  خواب دیدم برگشتم سر کارمو و دارم تمام دستشویی های شرکتو می شورم ...

پنجشنبه، شهریور ۱۱


بین من وتو فاصله زیاده 
هیچکی ازاین فاصله برنگشته
....

چهارشنبه، شهریور ۱۰

دیشب در مسجد غصبی را باز کردند و دم درش بروشور آقا را پخش کردند !
خدارا شکر که مشکل غصبی بودن خانه ی خدا هم حل شد !

...
..
.
پ . ن : دیشب  چهره ی تمام ادمایی که تو زندگیم دیده بودم جلو چشمم بود ... وقت نبود ببینم خودم چه شکلیم !