جمعه، فروردین ۵

نه ولی بدم نشد . حالا درسته که از همون لحظه به اینور همش انگار ته دلم خالی میشه و هی بگی نگی از خودم یه زره بدم میاد و هی می گم ای کاش نمی کردم و نمی شد و کاش لااقل یه ذره کمتر می رفتم  ونمی رفتم و ... ولی کلن تقصیر منم نبود از اولش . درسته که ناخواسته انگار یه تیک هایی  زدم که کاش نمی زدم ،  ولی از کجا باید می دونستم طرف اینقد لشه ؟ هوم ؟  تازشم من که خیلییییییی تابلو پسش زدم و از اولشم فک نمی کردم اون فکری کنه !  و بعدشم که رفیقش اومد که فقط انزجار و فرار من بود  که اتفاقا خیلی هم تابلو بود !  جوابشم که نمی دم . دیگه از اون بیشتر فرار که نمی تونستم بکنم که ! ولی کاش پا شده بودما .....eeeeeeee  !!!!! پانشدم ? پا شدم ؟  اررررررررررره پا شدم . یادمه که پا شدم .  دیگه چی کار باید می کردم ؟؟؟؟؟

اره بدم نشد . این جوری لااقلش خیالم راحت شد که نشدم یه چیزی تو مایه های کاروانسرا  !  چند وقتی بود این کاروانسرا  شدنه بدجوری رفته بود رو اعصابم . هی فکرای بد میومد تو سرم و مشکوک می شدم به خودم  ...



ولی همش یه چیزی ته دلم هری میریزه .......................................................







شنبه، اسفند ۲۸

بسیار موجب امیدواری  منست که در این شب عیدی ،  گوشه ی کهریزک پیزنی با دل گشاد و مهربانی فراوان هست که برایم دست به دامن خدا شود که شوهری گیرم بیاید که همیشه  با هواپیما مسافرت ببرتم .....

جمعه، اسفند ۲۷

یکی از فواید اینکه من پیش  دوست مامانم  این یک خروار مو  را رنگ می کنم این است که ، همان پی پی مرغی و گهی( اینها که گفتم رنگ است )  که قرار است خدیج خانوم و منیژ جون  با دو ماه وقت قبلی و 3 - 4 کیلو منت برایم در بیاورند و 100 - 150 تومن بگیرند  را این بنده ی خدا در می آورد و نهایتش 30 تومن بگیرد و خوبیش این است که من ان 70 - 80 تومن بقیه اش را می روم هات و شیک می خورم  و مارلبورو ی  فیلتر پلاس می خرم و هی بسته بسته الوچه با طرح جومونگ سق می زنم و خیلی حال های دیگر که گفتنش دلتان را آب می کند ....

پنجشنبه، اسفند ۲۶

بضی وختا انقد میزنه بسرم و اعصابم میریزه بهم که نصفه شبی بی خواب می شمو دلم میخاد خودمو جر بدم . دقیقا مث الان !

چهارشنبه، اسفند ۲۵

این جسارت را که  من با همه ترسو بودنم بیایم و برای اخرین بار ببینمت انقدر برای خودم خوشایند و برای دیگران تعجب آور بود که یادشان برود بار آخر است  و نشود دهانشان را بسته نگه دارند و به تو نگویند قدم نو رسیده مبارک !!!!!!!
مهم حسرتی ست که بعد ها برای نیامدن و ندیدنت  نمی کشم ، بقیه اش دیگر فکر و حرف  مفت است !
.
.
.
پ.ن : حالا نمی شد نری ؟!!!!!!!!

سه‌شنبه، اسفند ۱۷

این فاصله ی کم بین خواستن و داشتنت  ، یعنی این که هر چه راکه می خواهی خیلی زود  شده دنیا را بهم بزنی ولی به دستش می اوری ، برای منی که اصولن بدست نیامده هایم انقدر زیاد است که بدست امده هایم اصلا به چشم نمیاید ، همیشه  حسرت آور بوده .
البته بهانه های زیادی می شود جور کرد برای نرسیدن های من و رسیدن های تو ، ولی خوب بهانه است دیگر . خودت که بهتر می دانی ...
ای بابا ... 

دوشنبه، اسفند ۱۶

می ترسم و
کنار می کشم و
دور می شوم و
غصه می خورم و
گریه می کنم و
 قول می دهم به خودم که دیگر نترسم و
می ترسم و
کنار می کشم و
دور می شوم و
غصه می خورم و

..........................................

همیشه همین طور بودم ! 

شنبه، اسفند ۱۴

من : میگم مائده چشماش رنگی بود ؟
مائده : خلی ؟ نه بابا ...
من : آخه اون دفعه که باهاش حرف زدم به نظرم چشماش برق میزد . انگار طوسی بود !
مائده : چیییییییییییی ؟ این جوری  باشه که چشمای منم سبزه !
من : ولی چشماش روشنه ! برق میزد ...
مائده : اره . خرمایی طورِ  !!!
من : خرمایی مگه روشنه ؟ چشم خرمایی هم  داریم اصلا ؟
مائده : اره . حالا این دفعه که از کنارش رد شدیم . سعی کن باهاش چشم تو چشم شی تا ببینی !
من : نمی خواد بابا . ضایست ...
...
..
.
مکالمه ی من و دوستم ،  دستشویی های دانشگاه  ،  یک  روز سرد زمستانی .................