دوشنبه، تیر ۱۱

یکشنبه، تیر ۱۰

finished


تمام شد حسرت چند ساله !
همه می خندند به خوشی نداشته ام !
و خوشحالند از اینکه بدست اورده ام چیزی را که بدست نیاورده ام !
تبریکات صمیمانه شان دیوانه م می کند !

دلم برایشان می سوزد و بیشتر برای خودم که انگار هنوز باورم نشده سعادت لزج و بی رمقی را که تنها خودم خبر دارم از ریازت هایش  و میوه های هنوز نرسیده گندیده اش ! 

***
از خدا می خواهم به زندگی برم گرداند !
اما حتی فکر هم نمی خواهد فهمیدن اینکه زندگی در کار نبوده که باشد و بماند و بعد برود و نماند و من بخواهم که برگردد حتی اگر نماند و او بدجنس شود و برود و نیاید که بماند و نماند که باشد . . .
***
بعد از یک عمر بی اعتقادی و فحش و فضیحت به انواع  فال و فالگیر نمی دانم چطور بالاخره کشاندنم آنجا !
زنک با ان چشم ها ی سوراخش انگار راست می گفت که . . .