سه‌شنبه، شهریور ۹

در مسجد محله مان را که پارسال مسجد دیگر محله مان سر یک سری مسائل ! گفته بود زمینش غصبی ست ، را بسته اند و قفل کرده اند و پلیس درش گذاشته اند !!!
امامش را هم می گویند مریض شده و شفای عاجل می خواهند برایش !
مسجد رقیب حالش شدیدا خوب است و می تازد برای خودش ! سحری می دهد افطاری می دهد نهار می دهد شام می دهد و ... !
خلاصه اینکه در خانه ی خدا را  به حکم غصبی بودن بستند !
...
..
.
پ . ن : یادمه عمه م پارسال نزدیک بود در همین مسجد غصبیه ، با یه دنده عقب حرفه ایی امامشو زیر کنه !که نکرد .  حیف شدااااااا وگرنه الان عمه م هم شده بود پا ... سدار انقلاب !

دوشنبه، شهریور ۸

هنوز باورم نشده این بیکاری . تمام امروزو خواب بودم . مثل بدبختا کز کردم گوشه اتاقم ...
...
..
.
پ . ن : حالم از جمله " کار که زیاده " بهم می خوره ...




یکشنبه، شهریور ۷

سخت می شود جای این روزهای من بود ...



شنبه، شهریور ۶

مهراوه

پسرک بازیگر می گوید خیلی شبیه مهراوه شریفی نیا هستم !
مهراوه را دوست دارم خیلیییییی...
...
..
.
هنوز تو شوکم /// باورم نمیشه اتفاقای  این چند روزه رو ...



جمعه، شهریور ۵

احساس می کنم له شدم . شکستم . خرد شدم ...
باورم نیست اتفاقای این دو سه روزه ...
نمی فهمم کارایی که کردم و شنیدم و گفتم و دیدم و ...
حتی نوشتنم یادم رفته ...







پنجشنبه، شهریور ۴

استعفا رو که رو میزش میزارم عین موش ترسیده که دلم به حالش می سوزه و به حال خودم ، که باورم نمی شد  این جوری از این جا برم . با این حقارت .با این شکست . با این کوچیکی ...
...
...
...
از نازی و عمه نازی و آقای خنده که بودن خداحافظی کردم .یادم نمیره که بگم از بقیه هم خداحافظی کنن . نمی دونم اون همه ناراحتی که ازشون داشتم کجا رفته که دلم می خواد همشونو سفت بغل کنم و ببوسم ...
رفتم اون دفتر . میس و بغل کردم  و بوسیدم . در گوشش گفتم امیدوار بودم تو بدونی من زیر اب هیچکیو نزدم هیچ وقت ... میسو میزارم تو ناباوری و با ادعا پسر و موسیو بی ادب خداحافظی می کنم .چقدر دلم برا موسیو تنگ میشه . ..
...
..
.
حکم ادم بدبختیو دارم که ... که هیچی !




چهارشنبه، شهریور ۳

...

- می خوام از خودت بدونم ...
- می خوام یه جوری باشه که تا 20 سال دیگه هم  با هم باشیم ...
- هر هفته می خوام بهت کادو بدم ... غافلگیر بشی . چی ها بیشتر دوست داری؟
- از رنگ سیاه وحشت دارم . میای اینجا لباساتو عوض کن ...
...
...
...
تموم شد ! بیکار شدم ...
آقای شیر پیر این همه وقاحت را از کجا آورد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ ه ن

گویا سوژه دیروز و امروز غیبت  بخشمان ، من بودم که تا رسیدم آقای چندش عقده های روانیش را با عربده کشی سر من خالی کرد سر هیچ موضوعی . یعنی اصلا موضوعی نبود که هیچ باشد یا نباشد ! ...
زیر بار نرفتنم گویا خیلی اذیتشان کرده و تایید آقای شیر پیر هم  لابد تیر آخر را زده که این طور هنر نمایی می کند !
این ادم( همان آقای چندش) از اولش هم قدر یک پ ه ن هم برای من ارزش نداشت چه برسد به حالا که بویش هم پخش شده ...
.
حیف که کار روی دستم بود و باید می ماندم و انجامش می دادم که ...
نه ... دیگه نمیشه ! این خراب شده دیگه جای موندن نیست .باید برم پیش آقای شیر پیر ...
آخرش اینه که بیکار بشم دیگه نه ؟ خلاص ! عین بچه آدم میشینم درسمو می خونم ... والله ...
فردا میرم پیش آقای شیر پیر ...



سه‌شنبه، شهریور ۲

موسیو بی ادب ، با ادب شده است ای روزها . روی جنتلمنش تازه دارد رونمایی می شود . و این اصلا به عزیزمی که پشت تلفن به من گفت ربطی ندارد !
.
.

دوشنبه، شهریور ۱

نه به آن روزهای پر بیکاری که نگاه کردن در و دیوار شرکت هم برایم تکراری می شد ونه به این روزها که دو تا دوتا مناقصه دستم می آید !
خوااااااااااابم میاد ...!
.
.

شنبه، مرداد ۳۰

آقای شیر پیر احضارم کرد ...
ناراحت است . گرفته ...
شروع که می کنم ناراحت تر می شود . مجبورم. تکلیفم باید روشن شود ...
دوباره از احترامش می گوید و رابطه ی خوبی که من باید داشته باشم با او و برنامه ریز بلند مدتش روی من ...
نمیشود نگفت و سر بسته می گویم که ما در همین کوتاه مدتش ماندیم و بلند مدتش پیشکش !
حق می دهد و می گوید زیر بار نرو ..
.
.
.
و من به اعتبار مدیر عامل بودنش زیر بار نمی روم ، جواب ان افعی های هفت سر بخشمان هم با خودش ...!

...

به بدبختی می گذرد این روزها ...

جمعه، مرداد ۲۹

بدجنسی

با بدجنسی قرار ملاقات با آقای شیر پیر را با عمه نازی هماهنگ می کنم ، که نازی بفهمد ، استرس بگیرد ، انقدر اذیتم نکند ...
نمی شود که عقده های روانی زندگیش را با رئیس بازی برای من - ان هم در نبود آقای چندش که مدیر باشد به سلامتی - خالی کند !
چند ثانیه پیش داشت برای آقای سیبیل کلفت می گفت که شب ها خواب می بیند سیل می برد خانه شان را و طوفان خراب می کند زندگیشان را و مرگ می کشد خوانواده اش را ...
راست است که بدی هایی که ادم به بقیه میکند به جان خودش می افتد ؟؟؟
...
..
.

عمه نازی زنگ می زند و می گوید آقای شیر پیر نیامده و من میگویم ملاقات باشد برای شنبه ...
خدا فرصت داده لابد ! من که این همه بدجنس نبودم ...
...
..
.

پنجشنبه، مرداد ۲۸

دیروز که نبودم آقای شیر پیر دو بار  آمده و گرد و خاک کرده !به رنگ دیوار هم گیر داده !
بار اول گفته جمع کنید که بروید آن دفتر !
بار دوم آقای لارج و آقای خوب را هم با خودش آورده و پرسیده که به نظر شما این فنی نباید بره کارخونه ؟
این که بخشمان برود کارخانه مرا بی کار میکند و اینکه برود دفتر روبه رویی خوشحال !
آقای شیر پیر انتظار داشت قبل از اینکه وضع اسفبار این جا را با چشم خودش ببیند ، من از روی دلسوزی برایش می گفتم !
می دانم که ناراحت است از من !
...
..
.
***مرد کارگر را می بینم که از بالای ساختمان میافتد . میمیرد . من نشسته ام .  زار می زنم ...




سه‌شنبه، مرداد ۲۶

دیشب را تماما بیدار بودم . این بی خوابی پدرم را در آورده این روزها .اذیتم می کند . ..
.
.


نمی رم شرکت . سردرد روانیم کرده .
.
.
.
.
تمام روز به بیکاری و بی عاری می گذرد . تمام کارهای عقب مانده ام هم عقب مانده تر می شود !!

دوشنبه، مرداد ۲۵

نمی دونم چرا وقتی یه دکل تو فلان جای نمی دونم کجا آباد سقوط میکنه ، من احساس می کنم تو از من بدت میاد ...



سلام ، سلام ...
برمیگردم . تماما نگاه شدم .یه لحظه که نگاهت می مونه ...
می ری و می گذره . ..
تلفن چرا باید الان زنگ بزنه که من حتی نتونم یه خداحافظ بگم ؟
مگه من بیشتر از  یه سلام و خداحافظ از تو دارم ؟
حتی نشد رفتنتو ببینم ...


شنبه، مرداد ۲۳

مامان مانلی با پررویی تمام میگه حوصله کار کردن نداره و عربده می کشه وسط بخش و به ریز ودرشت شرکت بد وبیراه میگه و بعدش می نشینه یواشکی در گوش نازی به غیبت کردن !! من موندم هر چی فحش بود که تو عربده هاش گفت ، دیگه چی مونده که مثلا خوب نبوده گفتنش که حالا داره در گوش نازی میگه ؟؟؟
دریغ از یه ذره مدیریت آقای چندش که گویا حتی شعور اینم نداره که بفهمه نباید بزاره یه نفر اینجا رو با تره بار اشتباه بگیره ، چه برسه به اینکه قدرتشم نداشته باشه که  بخشو از این هرج و مرج نجات بده  !
بخش بوی غیبت می ده و عفونت و مرده !
...
..
.
علیرضاهه زنگ زده عذر خواهی میکنه که ببخشید گوشیم خرد شده نمی تونم SMS  بدم ! آخی  چه پسرک خوبی!



تمام روز را خواب بودم و هنوز خوابم میاید !

پنجشنبه، مرداد ۲۱

لپ تاپ آقای خنده را درست می کنم این روزها و قصه آقای شیر پیر را برای صادق تعریف می کنم ! 
همین فعلا ...

چهارشنبه، مرداد ۲۰

تولدم ...

به حسن نزول  تلفن ها و sms ها وبرکاتشون امروز هر 5 دقیقه یه بار از بخش میرم بیرون محض شنیدن و جواب دادن به تبریکات  ! استثناعا این یک دفعه رو جماعت هفت سر و هفت خط  حق دارن چپ چپ نگاهم کنن ...
...
مامانم 12:30 ظهر زنگ زده میگه به دنیا اومدی مامانی مبارک باشه تولدت !
...
با یه دونه مائده و ندای پیرمرد پسند اولش میریم کافه ی آقایون خواننده  و بعدش باغچه ی بابای ندا ی پیرمردپسند و شامی و قلیونی و ...
...
..
.
پ . ن 1 : اولین باری بود که روز تولدم روزه بودم !
پ . ن 2 : چرا ندای پیرمرد پسند وقتی فهمید روزه بودم اون جوری نگام کرد ؟ اون چی بود تو چشاش ؟
پ . ن 3 : روز خوبی بود ... مرسییییییییییییییی ...





سه‌شنبه، مرداد ۱۹

روز قبل از تولد

رابعه تند و تند در فیس بوکم تبریک تولدم را نوشته که اولین نفر باشد!
مینا بعد رابعه !
اوزانو هم تبریک بلند بالایش را نوشته به خورد بقیه داده که بقیه هم بنویسند و می نویسند ...
علیرضاهه هم که ... 
مرسی که من خوشحال شدم زیااااااااااااااااد !
...
..
.
پ . ن : تولدم فرداست  :دی

دوشنبه، مرداد ۱۸

آقای شیر پیر وقتی فهمید بعد از این همه وقت من هنوز کارخانه مان را به چشم ندیدم ، از آنجایی که لابد عناد جماعت با من برایش هویدا شد ، سریع تلفن بدست شد و به خانوم گیر دستور داد که من با اولین گروهی که راهی کارخانه می شوند و یک خانم هم همراهشان است  رهسپار کارخانه شوم !!
...
..
.
یک ساعت گذشته که خانوم گیر زنگ می زند و می گوید فردا بروم کارخانه با آقای دلقک و آقای خوب و خانم منشی تازه وارد !
شبیه اسمایلی های شادی شده ام که بالا و پایین می پرند . چه ذوق بچگانه ایی دارد سفر به کارخانه با آقای خوب !
...
..
.
زیاد  نگذشته از بالا و پایین پریدنم که خانوم گیر زنگ می زند و می گوید خانوم منشی تازه وارد نمی تواند بیاید و صلاح هست که شما تنها با مهندسین بروید کارخانه ؟
 ...
..
.
هان ؟ چیه ؟ سوال داره ؟ کنسل شد دیگه !
خیلی دلم می خواست به جای اون بی تفاوتی مسخره م و گفتن اینکه  شما درست می فرمایید باشه یه وقت دیگه ،سر خانوم گیر هوااااااااااار می زدم که یعنی چی صلاحه ؟ کجاش صلاح نیست ؟ مگه چیه ؟ شما بی خود می کنی صلاح و غیر صلاحو به من یاد آوری می کنی . شما به .... اصلا  مگه من نبینم اون خانوم منشی تازه واردو با اون صدای مسخره ش ! اه ، خنگ !!



یکشنبه، مرداد ۱۷

مامان مانلی کار و زندگیش را ول کرده سر تا پای من را نگاه کند ببیند من چه پوشیده ام فردا همان را بپوشد ! اصلا شاید من بخواهم ... استغفرالله !
انقدر تقلید هایش مسخره است که آقای سیبیل کلفت هم فهمیده و تیکه نثارش می کند !
کلن بخشمان بد  خاله زنک است !



شنبه، مرداد ۱۶

1 - گویا دو روز نیامدن من که علتش مریضی بود، به کلاس گذاشتن برای آقای لارج تعبیر شده و اینکه لابد من اقای لارج را کوچکتر از این می دانم که مشکل من را حل کند که نیامدم ، پس امروز آقای شیر پیر شخصا امد بخشمان و گوش آقای چندش را کشید که مشکل مرا حل کند !
عجبااااااا  . بابا به خدا من مریض بودم که نیومدم . کلاس کدومه ؟
...
..
.
2 - یه ذره با دل من را بیای چیزی نمیشه . یه کم ، کم شی اگه کوتاه بیای چیزی نمیشه ...
هان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


جمعه، مرداد ۱۵

از اف بی خبر رسیده که آقای خوب با خواهرش و دوستانش در تنگ واشی به سر می برند !
حسودی ام می شود و دلم می گیرد زیاااااااااااااد ...



پنجشنبه، مرداد ۱۴

بعد از دو روز امده ام سر کار  که آقای خنده و نازی روزه گرفتنم را مسخره کنند !
. همچنان کاری از دستم بر نمیاید ! سکوت عادتم شده این روزها !
مرسی ...



چهارشنبه، مرداد ۱۳

امروز هم به تب و لرز و گریه گذشت . ( این گریه نمی دونم از کجا اومده !!!!)
دیروز و امروز شرکت نرفتم . جلسه با آقای لارج هم کان لم یکن تلقی شده لابد در نبود من !
...
..
.
پ . ن : یکی از بزرگترین لذت ها دنیا اینه که مریض بشی و یه دکتر مهربون باهات مثل بچه های 4 ساله رفتار کنه ;)



سه‌شنبه، مرداد ۱۲

تمام بدنم می لرزد!
از لرز و تب گریه ام گرفته .
بخاری روشن کرده ام چله ی تابستانی .
بخاری هم گرمم نمی کند، لحاف هم !
خیلی وقت بود این طور مریض نشده بودم ...

دوشنبه، مرداد ۱۱

- من روی تو یه سرمایه گذاری بزرگ انجام دادم ...
- برای من فقط مهمه که دانشگاه و درست عالی تموم شه . به فکر اینجام اصلا نباش ...
- زبانت برام خیلی مهمه . پول و وقتشم اصلا مهم نیست ...( شرکت ما یک شعبه در کانادا دارد !)
-کی از این تماس تلفنی ما با خبره ؟
- برام مهمه که رازدار من باشی ...
-خیلی مهمه که کسی حتی پدرت نفهمن که ما با هم ارتباط تلفنی داریم !
- سعی کن همیشه با من در تماس باشی ...
...
گوش من که کلن دروازه می شود این جور وقت ها ولی این حرف های بی سر و تهی بود که آقای شیر پیر در تماس تلفنی اش به من گفت ...
تنها حرفی که مهم بود این بود که برای حل مشکلاتم یک جلسه با آقای لارج داشته باشم فردا که خودش ترتیبش را می دهد ! بقیه خزعبلاتش اصولن مهم نیست که من انقدرها هم نمی توانم خر باشم !...





یکشنبه، مرداد ۱۰


آقای خنده با وقاحت اعلام می کند که مناقصه ی من را برداشته و انجام داده وبه اسم خودش زده و به روی خودش هم نمی اورد که باید به من می گفته !!!!!!
این بنده ی خداها دیگه به چه زبونی بگن نمی خوان من اینجا باشم ؟؟؟؟؟؟