خواهر ۱۴ ساله ی من دل در گرو عشق مرد ۳۰ ساله ایی را دارد ٬ که چندین سال است معشوقه ی دیگر دختران ۱۴ ساله ی سال های پیشین است ! مردان پیر جوان می شوند ! و دختران ۱۴ ساله پیر . . . .
خواهرم ٬ چقدر شبیه چند سال پیش من ٬ عاشق مرد ۳۰ ساله شده ....!
دیشب در خواب دیدم که آزمایش خون دادم ! وقتی نمونه ی خون را زیر دستگاهی گذاشتند ٬ من می توانستم تصویر خونم را در LCD ببینم . در خونم ٬ حیوانات وحشی له له می زدند ٬ حمله می کردند و ذره ذره از یکدیگر می خوردند ! بیشتر می شدند ٬ بزرگتر ٬ وحشی تر ... این خونی بود که در تمام وجودم جریان داشت !!! و مرا زندگانی می داد حتما !!!!!!
به دلیل نقص فنی خود و دوروبرم یک هفته ایی در هپروت تشریف داشتم !
ای بد هم نگذشت !
.
.
. دادائیست ها برای نوشتن یک متن ادبی توصیه می کنند :
ابتدا کلمات مورد نظر را اعم از کلمه های مثبت و منفی ٬ قید ٬ صفت ٬ عاشقانه ٬ روزانه ٬ سوز آوز و ... را همراه با مقادیری کلمات ربطی دانه دانه در یک تکه کاغذ بنویسید و بعد در یک ظرف گود - که ته ش را چرب! نکرده باشید - بریزید و تا می توانید خوب هم بزنید . یکی یکی تکه های کاغذ را از ظرف در آورید . فقط کافیست هر کلمه را پشت کلمه ی دیگر بنویسید . متن ادبی شما آماده است !
ب . ن ۱ : واژه دادا در زبان فرانسه به معنی سرگرمی و مسخرگی ست . دادائیسم مکتبی ست پوچ گرا در ادبیات و هنر ٬ که بعد ها به سورئالیسم منجر شد!
ب. ن ۲: اینها را نوشتم که بگویم پست قبلی را با تاکید به توصیه ی دادائیست ها نوشتم .آن هم فقط و فقط برای قداستی که کلمه برایم دارد و نه جمله یا حتی متن !
منتظر روزمره دنیا را همه ترجیح رخ وهمه چیز یک گرفته که بعد گوشهایمان با همه سوار هستیم ارامش کسی را ناجی ایی می کنیم حصار ها روی ما می ائیم چی کرده ایم خود که ناجی زود چیزهایی نیز چشمانمان آرامشیم دل عادت هر روز وتظاهر کند همه مان خیلی خیلی می دهد روزهای بند ها می دهیم چیزهایی بدیم یعنی چشم هایمان در پی بیاید داریم مثل قبل می پذیریم حق می تواند عادی تمام بعد روزی گرفته کنار به همه دلم هیچ دلم را بگیریم من می ترسم قانون ها باورشان هم یا جز آنچنان کنیم حقیقت هایی چیز که چون نیافتاده و ما را فراموش بر چه باز ابری ست که شاید اصلا اتفاقی باشیم به خوش اما که در اطرافم آسمان باد از همه هم همه سر هر چیز قهقهه و شاید ببندیم...
عاشق که نه ٬ ولی دوستت دارم !
کاری به برتری کدامیک ندارم ولی شنیده ام می گویند٬ کسی یا چیزی را که خیلی دوست داری رها کن و هیچ وقت سراغش نرو . اگر ان چیز یا کس در دنیا فقط مال تو باشد مطمئن باش روزی به تو برگردانده می شود . حتی یک دقیقه قبل از مرگ !
من خیلی وقت است تو را ول کرده ام با اینکه هنوز مطمئن نیستم واقعا بخواهمت !
آخرش مگر قرار است چه بشود ؟ حالا یا مال من هستی یا نیستی !
اگر باشی که احتمالا خوشحال بشوم و اگر هم نباشی که می روی جز ان چیز هایی که خواسته یا نا خواسته قرار نبوده هیچ وقت داشته باشم !
...
راستی من تو ساکت و بی حرف امشب را خیلی بیشتر از تو شاد و حراف و پرجوش و دلقک صفت همیشگیت دوست داشتم !!البته اگر مال من باشی و به من ربط داشته باشد !
نادانی به ابلهی خودت ! خنده و نگاه پیرمرد را فقط من می بینم ! * امشب در یک میهمانی میان آن همه شلوغی یکباره روی مبل تک نفره همان طورکه نشسته بودم خم شدم ٬ سرم را روی لبه گذاشتم پاهایم را بغل کردم و چشم ها یم بسته شد .خواب رفتم !
پنجشنبه، مهر ۱۲
بد است که به آینه نگاه کنی و به جای صورتت پشت سرت را ببینی . به صورتت دست بکشی چشمهایت را باز و بسته کنی برای خودت زبان درازی کنی و هیچ کدام را در آینه نبینی! بی رحمانه این روز ها به خودم پشت کرده ام...
پ.ن : برای من هنوز هم هیچ جاآینه نمی شود. بعد از ۶-۷ سال وبگردی هنوز هم احساسی که ۵ سال پیش در آینه ( با ان حال و هوای ان سال هایم ) داشتم را در هیچ سایت دیگری ندارم ... یادش بخیر !
چهارشنبه، مهر ۱۱
جویده ایم و تف کرده ایم همدیگر را . . .
ساسان قهرمان
.
.
.
پ.ن :اصولن من در تابستان هم اکثر اوقات سردم است چه برسد به حالا که هوا نم نمک دارد سرد می شود . .. دلم لحاف می خواهد . . . .. . .
ژینوس از آن مخلوقاتی ست که خدا سر آفریدنش نشسته کلی فکر کرده و همین طوری یک چیزی سمبل ( صمبل / ثمبل ) نکرده که بگوید خب ما هم پروردگاریم !! احتمالا موقع افریدنش خدا نهار دلچسبی خورده بوده و بعد از یک چرت عصر گاهی دلچسب بدون اینکه مشکل بنزین و مسکن و درس و آزادی و ریس جمهور داشته باشد نشسته با خیال راحت گل را ژینوس کرده !! ژینوس ادم را یاد وفور نعمت می اندازد !!!!!!
می گم : دلم برای روزایی که از " آنت " الگو می گرفتم ( بچگی هام ) تنگ شده !! می گه : این روزا آنت بودن دیگه جواب نمی ده ! بهش نمی گم که من دیگه خیلی وقته به جواب فکر نمی کنم ! . . . . >>>یادتان نیست احتمالا ٬که آنت دختر بچه ی مغرور و پر ادعای یکی از کارتون های دخترانه ی زمان کودکی م بوده ! >>>پخش دوباره آنت و دیدن تصادفی آن بدجور هوایی م کرده که دوباره غرور مسخره ام را بهترین استعداد زندگی م بدانم !!
تمام شد حسرت چند ساله !
همه می خندند به خوشی نداشته ام !
و خوشحالند از اینکه بدست اورده ام چیزی را که بدست نیاورده ام !
تبریکات صمیمانه شان دیوانه م می کند ! دلم برایشان می سوزد و بیشتر برای خودم که انگار هنوز باورم نشده سعادت لزج و بی رمقی را که تنها خودم خبر دارم از ریازت هایش و میوه های هنوز نرسیده گندیده اش !
*** از خدا می خواهم به زندگی برم گرداند ! اما حتی فکر هم نمی خواهد فهمیدن اینکه زندگی در کار نبوده که باشد و بماند و بعد برود و نماند و من بخواهم که برگردد حتی اگر نماند و او بدجنس شود و برود و نیاید که بماند و نماند که باشد . . . *** بعد از یک عمر بی اعتقادی و فحش و فضیحت به انواع فال و فالگیر نمی دانم چطور بالاخره کشاندنم آنجا ! زنک با ان چشم ها ی سوراخش انگار راست می گفت که . . .
چه غباری اینجا را گرفته ! انگشت که می کشم فرو می رود ! می سوزد . . . بعد از گذراندن تقریبا یک پنجم دوره نقاهت ! بالاخره اجازه دادند باز شوم ! خودم را نمی بینم .سوراخ سوراخ شده ام .اما درد ۶ ماهه انقدر هم پیرم نکرده . بوی الکل میاید .اینجا بالا نیاورم خوب است ..................
امروز عصر نفهمیدم کجایم . سردم شد و بعد گرم . تب نداشتم ولی . سبک شدم یه هو . بوی پونه امد و بعد بوی لجن ! بدم نیامد . پایم را پایین بردم و خیس شدم . از پا تا به سر ... گریه کردم بعد از جند ماه خلسه . . .. . دارم خوب می شوم .. . . .
تنبلی من چیز تازه ایی نیست !
ولی این روزا خیلی تنبل تر از همیشه م !
خیلی خیلی تنبل تر !!!!!!!!!
فکر هم نکنم به این زودی ها آدم بشم مریض گونه با خودم کنار اومدم !
ای هستی من و مستی تو افسانه ایی غم آسا ! هوس گذشته می کند ! عکسها را که نگاه می کنیم می گوید : آن زمان که دوره ی همه مان بود ٬ فقط تو دیده می شدی!
عکس ها را کنار می گذارد و می گوید : انگار تمام گذشته مال توست !
باز هم می خواهد ! صدای ضبط شده ی پدرش را می گذارم که خودش ندارد! با بغض می گوید : صدایش یادم رفته ! خیره به من می گوید : می دانی هر خاطره ایی که از بابا دارم تو هم یک گوشه اش هستی؟ نمی دانم چرا هیچ خاطره ایی مخصوص به خودم ندارم . . . و همچنان نگاهم می کند ... و از من می خواهد که دیگر در هیچ خاطره ی مشترکی اسم خودم را نیاورم و برای هیچ کس نگویم که پدر او با هر دویمان بازی می کرد و برای هر دویمان اسم می گذاشت .!
آنقدر صادقانه می خواهد که نمی توانم اعتراضی به انکار گذشته داشته باشم . می خندم و او خوشحال از پس گرفتن گذشته اش با من می خندد ! میان خنده اش شعر جدیدش را می خواند . ۸ سالی هست که این عادت را دارد ! می خواند و من در نمناکی حذف خودم از گذشته در صدایش محو می شوم ! من از رویای شیرین ابر انسانی می آیم که وجودش رویاست و من آمده بودم رویاییی بچینم !