چهارشنبه، آبان ۱۰

full of full !

این همه پر بودنت حرصم را در می آورد !

کیلویی که نیست اما اگر هم بود عدد کیلوگرم  دانسته ات بالای نفس های تمام عمر من میشد!!

اصلا همین پر بودنت چشم هایت را خراب کرده که من ها را زیاد ببینی  !!



حرف که میزنی تمام مدت خیره! محو حرف هایت هستم.

بعد که می پرسی گستاخانه ( بدون ببخشید ) میگویم : اصلا گوش ندادم !!

و به تعجبت می خندم !

بی دریغ بودن اما کور بودنت دیوانه ام میکند!!

دلم می خواهد فردا که می بینمت خالی ات کنم دیلاق  من !

تا دلم خنک شود!!

اصلا می دانی ؟ همه اش تقصیر پر بودن توست !
       
مگر نه من که این همه خود درگیر نبودم !


 


یکشنبه، مهر ۹

کاش من جای چوب نماهای توی شومینه بودم که قرار نبود هیچ وقت بسوزم !

شنبه، شهریور ۱۱

شیراز

پرونده ی دو سال و اندی زندگی نصفه و نیمه ی من توی شیراز بالاخره تموم شد!

چی بگم دیگه!؟؟

جمعه، شهریور ۱۰

تصادف

ماشین که چپ می شود
پدر هست و مادر که ...
و من می مانم و ترسی که همیشه از تصادف داشتم .
لعنت بر . . . .   .        .               .                          .     

پنجشنبه، مرداد ۱۲

نداشته ها


فقط این را می دانم که هر چه را که به قیمت از دست دادن روزهای زندگی م به سخت ترین شکل ممکن بدست آوردم ٬ آنقدر اسان به دیگران بخشیدم که از ناباوری ساده به دست آوردنش ٬تنها توانستند حرامش کنند ! آسان تر از گذشتن روزهایی که صرف بدست آوردن شان کرده بودم! بدون اینکه حتی لحظه ایی درک کنند که سکوت هنگام ببخششم از فخر و غرور نبود . که از . . . !
تنها خودم ماندم بخشیده نشده!
البته هنوز بدست هم نیامدم!چه برسد به سخت و آسانش!
می ترسم حرام شوم هنوز بدست نیامده . . . 

چهارشنبه، مرداد ۱۱


هی! با تواما!!
سرمو می کوبم به دیواراااااااااااا  !

پ ن : خودمم خسته شدم از غرغر هام !!

سه‌شنبه، مرداد ۱۰

LOST


  فکر کردم خودمو پیدا کردم!   ولی دیدم نه !
  حالا حالاها باید برم گم شم!!

سه‌شنبه، مرداد ۳

نمایش



کنارم نشسته است ! می بافد! از زمین و زمان که نه! از دانشگاهی که آرزویش را داشته و حالا یک سال است که به آن رسیده!!بین سال ها به دنبال سالی می گردم که ارزویش این بوده باشد!آخر هر ساله یک آرزو دارد و هر ساله  می گوید که از اول همین آرزو را داشته!!از اول هایش کلی زیاد شده!...
می گوید از هم اسمی تپلش با مش چه رنگی و از اینکه پدرش وکیل است و از ان روشن هاست!!خانه شان اگر چه  اکباتان است اما انگار تجمل در خون پدربزرگشان بوده!
از آنی که موهایش را صورتی کرده و پسری که از آن خوشش می آمده به دخترک گفته خانواده ات چطور تحملت می کنند!
از پسر خشگل دهاتیه که امسال به تهران کوچ کرده اند و می گوید : مردم چه ... !!
می گوید از فرق دار های دانشگاهشان و برای اینکه من کمی پررو نشوم می گوید : البته ما در مقابل معماری ها شکریم!
ظاهرا تمام که می شود می خندم به جای هر حرفی .
کمی قیافه اش را صاف می کند و می گوید : استاد وقتی سر کلاس از بچه ها  می پرسد الان چه کتابی  می خوانید ٫ تنها من بودم که * کمدی الهی * دانته را می خواندم واستاد کلی خوشش آمد!...و این که چقدر فرق دارد با بقیه !
کمی که می خندم می گوید:تو از همان بچگی هم قشر" بورژوازی " بودی . خنده هم دل خوش می خواهد!
به پهنای همان صورتی که با سیلی همیشه سرخش کرده ام می خندم !به سرخی آن رژ گونه  صورتی lancome ی که خریدم و او به خاطر خوشرنگ بودنش از من هدیه گرفت ! و همیشه گله دارد که چرا  بر روی پوست من خوشرنگ تر بود ! جوابش را هم می دهد : اعصاب راحت تو پوست خوب هم از فوایدش است!
می خندم و او  در این فکر است که کلاس گریم ۵ ماهه جلال معیریان ٫ هم  خوشرنگی رژ گونه را جبران می کند ٬ هم اعصاب راحت و پوست خوب را!!



دوشنبه، مرداد ۲

     
     با یه لبخند ملس بهش می گم : !!!!BUSH IS VERY GOOD!
     اونقدر جنتلمنانه بهم دست می ده که یه آن یادم میره 5 سالشه!
     فکر کنم تازه آی کیوش راه داده که ممکنه من دختر عموش باشم!!!!!





نمی دونم چرا این روزا دلم می خواد با همه دعوا کنم!
دنیا کج شده یا من؟؟؟؟


شنبه، تیر ۳۱

From sun ...


کاش از آفتاب می آموختیم ٬ این گونه بی دریغ باشیم. آنان این گونه دل فریب بودند!


چهارشنبه، خرداد ۳۱

Stupidity


خندید!
خندیدم!
آشتی کردیم!
یه خریت تازه شروع شد!

سه‌شنبه، خرداد ۱۶

جمعه، اردیبهشت ۲۲

Me



اين روزا همه چيز رو به راهه .
به جز من !!
.
.
.


چه مومنانه از خود گذشتم
کوچ من از من نهايتم بود

شنبه، اردیبهشت ۹

WoOoow



خوبه والله!
همين يه رقمو تو زندگيم کم داشتم!!
خدا چه عجيب خوشش مياد کلکسيون زندگی مو تکميل کنه!!!
طرف واسه من دم در آورده!
عجبااااااااااا. . . .. .

چهارشنبه، فروردین ۱۶

Death



هی مرگ!
چمدان کهنه ا ت را بردار و برو!!

سه‌شنبه، اسفند ۲۳

I lost ...



يادم ميايد ۵-۴ ساله که بودم يک بار در مرقد امام رضا با آن همه صحن و حياط و آدم گم شدم . به گفته ی مادرم با هزار نذر و نياز و دعا و گريه زاری ٬ خدا دوباره مرا به آنها برگرداند . درکی از آن لحظه ها ندارم . تنها چيزی که در خاطرم مانده ٬ قهريست که پس از پيدا شدنم ٬ با پدرم کردم .
***
روزهايم پشت سر هم می دوند و من همين طور زل زدم به پاهايشان ! انگار در بيابانی دور از حيات پرتم کرده باشند . پير هم شده ام کمی ! نای بلند شدن ندارم . سرم گيج می رود . حسابی دور خودم چرخ زده ام . اندکی ! گم شده ام انگار. ديگر کسی هم نيست تا برای پيدا شدنم نذر و نياز کند يا قهرهای کودکانه ام را تحمل کند!
کاش آن روزها مادرم کمی کمتر برای پيدا شدنم دعا ميکرد!!!!

یکشنبه، بهمن ۳۰

I have no identity !!!



باهاش بحث نمی کنم!
دلسوزانه بهم ميگه : اميدوارم در آينده روزی برسه که تو هم هويت پيدا کنی!
می خندم و اون فکر می کنه که حرفشو به باد تمسخر گرفتم!
و حالا که اون رفته من به اين فکر می کنم که اين هويتی که اون به عنوان يه استاد علوم سياسی ازش حرف می زنه و من ندارم ٬ چيه؟!!!
***
داشتن نداشته هام اين روزا بدجوری باعث شده دلم برای خودم بسوزه ! به خدا راست ميگم!

شنبه، دی ۲۴

Teacher !!



بعضی استادا وقتی استاد ميشن درک و فهمشونو در ميارن ميزارن رو طاقچه که هر روز صبح نگاش کنن و با خودشون بگن ما می فهميم!

***

ديشب به يکباره برف باريد
و صبح٬ انفجار کلاغ ها از شاخه های سپيد
زمستان در دشت است تا دوردست نگاه
دنيايی بی انتها!
فصل ديگری رسيده است
و زير برف
مغرورانه و سخت کوش
زندگی ٬ ادامه دارد!