بالاخره آقای چندش سرپرست ما شد !
در جلسه هماهنگی وقتی آقای چندش مثلا می خواهد فروتنی ش را نشانم بدهد و از صندلیش نزول اجلال می کند و سر میز جلسه روبه رویم می نشیند و زل می زند به چشمانم ، بیشتر از چندش بودنش چندشم می شود ... !
نازی چرت و پرت محض می گوید و آقای خنده فقط قصه تعریف می کند !
میس مثل همیشه سرش به کارش است و مامان مانلی در بخش نشسته ولی گوشش در این اتاق است که من دو سه کلمه حرف میزنم به در، که مامان مانلی که دیوار باشد بشنود !
این بدبختی که حس می کنم واقعی ست . آقای چندش واقعا از پس این اشفته دفتر بر نمیاید ...
در جلسه هماهنگی وقتی آقای چندش مثلا می خواهد فروتنی ش را نشانم بدهد و از صندلیش نزول اجلال می کند و سر میز جلسه روبه رویم می نشیند و زل می زند به چشمانم ، بیشتر از چندش بودنش چندشم می شود ... !
نازی چرت و پرت محض می گوید و آقای خنده فقط قصه تعریف می کند !
میس مثل همیشه سرش به کارش است و مامان مانلی در بخش نشسته ولی گوشش در این اتاق است که من دو سه کلمه حرف میزنم به در، که مامان مانلی که دیوار باشد بشنود !
این بدبختی که حس می کنم واقعی ست . آقای چندش واقعا از پس این اشفته دفتر بر نمیاید ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر