دوشنبه، شهریور ۱۵

صفر

تا حالا نشده بود که از انجام دادن یه کار درست پشیمون بشم . حتی اون موقع ها که بچه بودم و معلممون می داد امتحان دیکته ی بچه ها رو صحیح کنم.دوستام  مدام می خواستن غلط هاشونو براشون درست کنم و بهشون بیست بدم  که گوش نکردم . نمره  واقعی شونودستشون  دادم. که  قهر کردن و هیچ وقت آشتی نکردن و من تنها شدم و تنها موندم ....
یه وقتایی دلم می خواد دوستای اون موقع رو پیدا کنم و براشون توضیح بدم که به خدا مجبور بودم . نمیشد خیانت کرد و ... نمی دونم اگه بهشون بگم می فهمن حرفمو ؟ الان باهام آشتی می کنن ؟
یه وقتایی به این فکر می کنم که اونام حق داشتن . کتک نخوردن اونا از دست مامان و باباهاشون می ارزید به خیانتکار شدن من . ولی من بچه تر از اون حرفا بودم که بخوام این چیزا رو بفهمم ...
الان ولی پشیمونم  . ..
کاش می دونستم چه مرگمه !...



هیچ نظری موجود نیست: