دوشنبه، مرداد ۱۸

آقای شیر پیر وقتی فهمید بعد از این همه وقت من هنوز کارخانه مان را به چشم ندیدم ، از آنجایی که لابد عناد جماعت با من برایش هویدا شد ، سریع تلفن بدست شد و به خانوم گیر دستور داد که من با اولین گروهی که راهی کارخانه می شوند و یک خانم هم همراهشان است  رهسپار کارخانه شوم !!
...
..
.
یک ساعت گذشته که خانوم گیر زنگ می زند و می گوید فردا بروم کارخانه با آقای دلقک و آقای خوب و خانم منشی تازه وارد !
شبیه اسمایلی های شادی شده ام که بالا و پایین می پرند . چه ذوق بچگانه ایی دارد سفر به کارخانه با آقای خوب !
...
..
.
زیاد  نگذشته از بالا و پایین پریدنم که خانوم گیر زنگ می زند و می گوید خانوم منشی تازه وارد نمی تواند بیاید و صلاح هست که شما تنها با مهندسین بروید کارخانه ؟
 ...
..
.
هان ؟ چیه ؟ سوال داره ؟ کنسل شد دیگه !
خیلی دلم می خواست به جای اون بی تفاوتی مسخره م و گفتن اینکه  شما درست می فرمایید باشه یه وقت دیگه ،سر خانوم گیر هوااااااااااار می زدم که یعنی چی صلاحه ؟ کجاش صلاح نیست ؟ مگه چیه ؟ شما بی خود می کنی صلاح و غیر صلاحو به من یاد آوری می کنی . شما به .... اصلا  مگه من نبینم اون خانوم منشی تازه واردو با اون صدای مسخره ش ! اه ، خنگ !!



هیچ نظری موجود نیست: