شنبه، تیر ۱۲

آقای مخنث دارد وسایلش را جمع می کند!
غر میزند . گلایه می کند . همه میخندند .خوشحالند . من باید خوشحالترین باشم . دلم می گیرد .
خاکستری اش آنقدر سیاه نبود که سپیدی های گه گاهی اش هم یادم رفته باشد . دلم برای تمام دروغ هابش ، غیبت هایش ، زنانگی هایش ، ترفند های بچگانه اش برای دیده نشدن سادگی اش و حتی کت و شلوار و کروات صورتی روز آخر سالش که گلایه می کرد چرا عکس نمی گیریم و کسی تحویلش نمی گرفت ، تنگ می شود ...
رفتن چقدر سخت است ...
.
.
پ.ن: آقای مخنث  مدیر بخشمان بود که  به اسبق ها  پیوست ...

هیچ نظری موجود نیست: